این که بتونیم هر روز از در خونه بریم بیرون، این که یه خلوت برای خودمون داشته باشیم، این که دوستانی داشته باشیم که از حال ما بپرسن، این که کتابی برای خوندن داریم، این که درس خوندیم یا می خونیم، می تونیم بند کفشمون رو ببندیم، آدمایی تو زندگیمون هستن که زادروزشونو شادباش بگیم همگی اتفاق های خیلی بدیهی زندگی ما هستند. درست؟
نه. غلط! این ها فقط نعمت هایی هستند که وجودشون خیلی بدیهی به نظر می رسه.
یه روزی که اصلا روز خوشی نبود به این فکر افتادم که توی یه حدی از رفاه زندگی کرده م که می تونم به بهتر شدن اوضاع فکر کنم. این هم به نظر خیلی بدیهی به نظر می رسه. مخصوصا وقتی شرایط خوب نیست. اما درواقع آدم هایی هم هستند که فقط امروز رو به فردا می رسونن.
سپاس گزاری از این نعمت های بدیهی برای منی که دارم این ها رو می نویسم هم آسون نیست. این ها موهبت هایی هستند که مدام تکرار می شن و توی زندگی هر روزه جریان دارن و همین، بیرون کشیدنشون از بین همه ی روزمرگی ها و خط کشیدن دورشون رو به عنوان هدیه های هرروزه، سخت می کنه.
اما من در مرور نعمت های زندگیم فراتر می رم
لحظات اصیلی هستند که خوشبختی خالص رو حس می کنم
یادآوری این که من اون قدر آدم خوشبختی بودم که در کنار آدم های شجاعی زندگی کنم که کمکم کنن عجیب و غریب ترین و غیر ممکن ترین آرزوهام رو عملی کنم.
چقدر خوشحالم از این که این آدم ها تو زندگیم هستن.
وقتی این ها رو می نویسم، همزمان به این فکر می کنم که این روزها، شاید برای بیشتر ما روزهای سختیه. چند روز پیش از خیلی چیزها رنجیده بودم. امروز هم می دونم که نمی شه نادیده شون گرفت. اما باید با حساسیت کم تری باهاشون رو به رو شد.
و غیره و غیره.
...............
امروز!ا
سپاااااااااااااااس از
این که وقتی می نویسی
هی می نویسی
می فهمی که تازه اولش داری آشغالارو می ریزی بیرون
و بعد از گذروندن احساس تهوع
یاد می گیری که چطور بنویسی
کم کم
و البته وقتی که تقریبا مطمئنی که نمی تونی اینو بگی
و داری سرگیجه می گیری
و اون وقته که می فهمی که باید دهنتو ببندی
و ببینی که چه اتفاقی می افته
از اون وقته سپاس
No comments:
Post a Comment