Tuesday, October 30, 2012

بانوی سرخ پوش میدان انقلاب

تهران زیر نور مایل ِ زرین ِ پاییز بی نظیره 
نوری که تو بیش تر ساعت های روز شاهکار خلق می کنه و کاری می کنه که برای هر درخت کنار پیاده رو بمیری
 یه طوریه که وقتی به تنه ی سفید درختای ولی عصر نگاه می کنی می تونی فرشته های محافظشونو بین سایه های نقطه ای برگ های معلق ببینی
اما حقیقتی که باید بهش اعتراف کنم و باعث می شه این زیبایی رو بیش تر ستایش کنم اینه که حتی وقتی بدون یک ذره خیال پردازی و با نگاهی سرد بهشون نگاه می کنی باز هم زیبا هستند. اون دلبری که تو حیاط ساختمون  شمال میدون انقلاب میخکوبم کرد. شاخه هاش یه طورین که انگار درخته وقتی پشتم بهش بوده داشته می رقصیده و تا رومو بهش برگردونده م متوقف شده.  برگ های نوک شاخه ها کمی قرمز ترن و آفتاب ساعت 5 عصر فقط به سرشاخه ها می تابه. مطلقا هیچ چیزی توی اون حیاط مزاحم جلوه گری و طنازیش نیست. تو اون ثانیه هایی که بهش خیره شده بودم تصمیم گرفتم که ازش عکس نگیرم. اما همین یکتایی ای که ازش حرف زدم، همین که حتی اگه با منطقی ترین یا خسته ترین نگاه هم بهش نگاه کنی، باز هم اون، یه جور متوقف  شده و بیرون از زمانی زیباست، توی این عکس هم هست. یا شاید بتونم بگم در این زن، مریل استریپ هم می تونی ببینیش. اگه همون نگاه سرد (خیلی دارم سعی می کنم که ننویسم «احمقانه» که خودم رای رو جلو جلو صادر نکرده باشم! نوشتم نه؟ آخه یه بخشی از مغزم این احتمال رو می ده که احمقانه نباشه. درواقع بهش فکر نکرده م و بسیار خسته تر از اونیم که الان راجع بهش تصمیم بگیرم) رو داشته باشی مطمئنی که این آدم مرلین مونرو نیست اما آدم ها ،همین طور دست زیر چونه،  اون زیبایی بی تفاوت به زمان و مکانش رو تحسین می کنن. انعکاس شخصیت زن های تحسین برانگیز و البته دوست داشتنی ای رو که بازی کرده: زن میانسال نوازنده ای که وقتی هیجان زده می شه دست هاش رو مثل بچه ها تکون می ده، یا زن آمریکایی میانسال جیغ جیغوی دیگه ای که اصالتش رو توی آشپزی کشف می کنه و دیگری و دیگری همگی توی شوخ طبعی ای که توی نگاهش می تونی ببینی پیداس. مطلقا قصدم تعریف کردن از یک بازیگر نیست. گول جملاتم رو نخورید. تمام اون چیزی که سعی دارم بهش برسم، نه تنها توی این نوشته،  بلکه در نگاه کردن به فضای سبز کنار بزرگراه مدرس و صدام و صحبت کردنم با دیگران و دوست داشتنم و همه ی جلوه های دیگر«من» ، یه چیزیه که فکر می کنم واقعا باید بهش برسم. یعنی هنوز بهش نرسیده م یا نشناختمش. در واقع اتفاقی که می خوام بیافته مقصدی نیست که بشه با چند ساعت رانندگی بهش رسید. مثل طلوع خورشیده. کشف اون یگانگی این موجودی که یک بار فرصت زیستن داره، حتی اگه ندونه واقعا داره چی کار می کنه و این زیستن کجای نقشه ی بزرگه، مثل  آفتابیه که کم کم، اما پیوسته روشن تر و گرم تر می کنه.  و من برای بیرون کشیدن این خورشید از افق دست به کار شده م




...............................
امروز!ا
سپاس از
همراهی، حمایت و حضور پدر
و از
اتفاقای خوبی که برای کسایی که دوستشون داری میافته
و می دونی که خوشحال می شن

No comments: